! Oh Life

ساخت وبلاگ
‏خود خوشحال سابق‌ام یک وقت‌های کوتاهی می‌آید برای خود بد عنقِ فعلی‌ام دستی تکان می‌دهد و تندی می‌رود. مثلن امروز که پسرک لُپوی داخل فروشگاه کف دست‌ش را برایم باز کرد که پاستیل خرسی بردارم. یا همین چند دقیقه قبل که عینهو برج زهرمار نشسته بودم «حباب شیشه‌ای» سیلویا پلات را می‌خواندم ، که یک‌هو شنیدم یکی ای‌ساربان نامجو را بلند بلند توی کوچه می‌‌خواند و بعدش نفهمیدم کی پریدم و خودم را رساندم دم پنجره، نوک پا، پیشانی و دماغ چسبیده به شیشه، گوش ایستادم، چشم گرداندم که ببینم‌ا‌ش و خب، مثل خیلی خواستنی‌های دیگر این روزها پیدایش نکردم... ! Oh Life...ادامه مطلب
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:12

بعد از هزار سال دیدن آن کلمه‌ی پنج حرفی من درآوردیِ عزیزِ آشنا یک جور غریبی بود برایم. شبیه شنیدن صدای پرنده‌ی خر توی حیاط که پاییز و زمستان سرش نمی‌شود وقتی که سه سیلابی ِ محشرش را می‌خواند و روز آدم را رنگی ‌می‌کند... یک عالمه خوب باشی 

! Oh Life...
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:12

سوت ‌بلبلی می‌زند و موقع تی کشیدن قِر می‌دهد. دم می‌گیرد: "این چشم چپه؟ کی میگه چپه؟ مرگ من چپه؟ کی میگه چپه؟ جون من چپه؟ کی میگه چپه؟" و بلندبلند می‌خندد. رقاص کاباره بوده بعد از انقلاب زنده‌گی‌اش به‌هم ریخته. سرایدار یک ساختمان شده تا اینکه آنجا را خراب می‌کنند تا برج بسازند. کسی را نداشته. شب‌ها می‌خوابیده توی نانوایی. بعد هم که دیگر جایی نبوده، زیر پل و دست آخر هم سامانکده. همین‌قدر اکشن و هارد؛ همین‌قدر کیمیایی‌وار!از من خوشش نمی‌آید. همان جلسه اول که گفتم لطفن توی بخش ماسک بزنید، صدایش آمد که "جووووون". وکمی آرام‌تر چند لیچار حواله من و‌ کرونا کرد فهمیدم عیش‌ام تا اطلاع ثانوی تکمیل است. زنگ زدم به رئیس مربوطه که جان مادرت بروم/برود یک ‌شیفت دیگر. گفت راه ندارد ترجیحن قید پروتکل‌های بهداشتی را زدم…دوستم نداشت. من داشتم. بی‌آنکه که بخواهد من را برده بود به روزهای شیرین کودکی. به صفحه‌های نکیسای بانو، به فیلم‌های وی‌اچ‌اسی که سریع جلو می‌رفت تا ما "صحنه‌ها" را نبینیم.#آدم_نوشتنی ! Oh Life...ادامه مطلب
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:12

‏هنوز هجده سالم تمام نشده بود که اولین حقوقم را گرفتم شصت‌ و شش هزارتومان همان موقع هم پولی نبود. من ذوق‌زده‌اش بودم اما. بانو اسم مرا گذاشت  «گنجشک روزی»! گفته‌ بود مثل یک گنجشک کوچک، با داشته‌‌های ا ! Oh Life...ادامه مطلب
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 135 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 8:50

قدر مسلم دوستش نداشتم، حتا ازش خوشم نمی‌آمد. جوری که لباس می‌پوشید، جوری که تند تند پلک می‌زد، جوری که همیشه مواظب بود حرف‌هایش مهم و عالمانه باشد عصبیم می‌کرد. موقع نوشتن اما آدم دیگری می‌شد، نوشته ه ! Oh Life...ادامه مطلب
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 20:07

‏بعداز مدتها دیشب خوب خوابیدم. شیرین و عمیق. انگار که یک «فیلیپ گلس»ِ اختصاصی تا خود صبح برایم نواخته باشد؛ صبح که چشم‌ باز کردم و نگاهم به‌خودم در آینه افتاد لبخند زدم و سعی کردم یادم بیاید این لبخند ! Oh Life...ادامه مطلب
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 144 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:39

 هوا ابری‌ست و نمی بارد. شاملو می خواند لورکا را و چه با اندوه می‌خواند.«بگذارید در این کشتزار گریه کنم...» ‎خیره می‌شوم به عکسی که فرستادی. ‎دلم می‌ماند معلق جایی کنار آن دریچه‌ی خاموش و شانه‌های لرز ! Oh Life...ادامه مطلب
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 117 تاريخ : شنبه 4 آبان 1398 ساعت: 11:39

یک وقت‌هایی هم هست که آدم درست وسط رینگ، وسطِ کمان‌کشی، وسطِ خون و خونریزی، یک‌هو دلش می‌خواهد شمشیرش را بیندازد زمین، حریف را در آغوش بکشد بازی را به هم بزند و برود یا بماند که بعد بگوید به درک، که امروز روز من نبود، از لحاظ برنده بودن! به نظرم روزی که آدم‌ها یاد بگیرند بجای آنالیز و منطق و وی نید تو تاک و این‌ها، به جای دفاع و حمله و مچ‌انداختن، همدیگر را بغل کنند بی‌حرف، دوسوم مشکلات بشریت حل می‌شود!

! Oh Life...
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 158 تاريخ : يکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت: 18:00

+حذف شد.

! Oh Life...
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 168 تاريخ : يکشنبه 15 ارديبهشت 1398 ساعت: 9:55

‏زمستان يک‌سالي و بهار چند سال بعد من دو آدمِ عزيزِ زنده‌گی‌ام را از دست دادم؛ يکي را به‌جبر روزگار و ديگري را به‌اختيار. تاريخ اين دو روز جز غم‌بارترين‌هاي روزهای تقویم شخصی من‌اند. در هردو شبي خوابي ! Oh Life...ادامه مطلب
ما را در سایت ! Oh Life دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : avaparsao بازدید : 193 تاريخ : يکشنبه 15 ارديبهشت 1398 ساعت: 9:55